ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

کارهای ایلیا همراه عکس

سلامممممم.......دردونم....یکی یه دونم... ما شالله بهت که اینقدر شیطون شدی عسلم...اما خیلی هم شیرین زبونی... امروز اول صبح یکم حوصلت سر رفته بود و بد اخلاق بودی..اما بعدش مشغول بازی تو اتاقت شدی.. بعد که یکم بازی کردی اومدی توی آشپز خونه و گفتی: مامان من میزو بشورم ..آب پاشتو بده( منظورت شیشه پاکن بود)....منم بهت دادم و رفتی مشغول پاک کردن میزها شدی. قربون اون دست های کوچولوت بشم نفس مامان..دستت درد نکنه که کمکم میکنی زندگیم اینم یه عکس از ایلیا با دوستاشه( امیر رضا..ستایش..سونیا*) که توی باغ گرفتن اینم عکس ایلیا جان با نوه ی خاله ی ماماتنش...ترنم خانم   پسر نازم خیلی بچه...
19 خرداد 1391

بابا جون روزت مبارک

سلام....پسر عزیزم.... پسر گلم دیروز روز پدر بود اما چون سایت قطع بود نتونستم بیام و زودتر بنویسم.. بابا رححححححححححیم روزت مبارک همسر عزیزم منم از همین جا از طریق وبلاگ پسر نازمون روزت رو تبریک میگم ایشالله تا هزار سال بالای سر منو پسرمون باشی..بوسسسس پسر گلم منو تو برای بابایی یه ناهار خوشمزه درست کردیم و سه تایی جشن گرفتیم.. بعدش شب رفتیم خونه ی بابا جون....خاله هم اومده بود و بعد شام برای بابا جون جشن گرفتیم و کلی هدیه های خشکل بهش دادیم و کلی خوش گذشت تو هم حسابی شیطونی کردی... پسر گلم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن ...
17 خرداد 1391

دوست داشتن های ایلیا

سلام پسرم....ناز دونم....جیگگگگگگگگگرم عزیز مامان نمیدونی از اینکه تو مال منی چقدر به خودم میبالم . ماشالله خیلی با هوشی ..همه چی خیلی خوب یادت میمونه...مثلا اگه یه بار از مغازه ای خرید کرده باشیم و یه روز از روبروی اون مغازه رد شیم میگی مامان از اینجا فلان چیزو خریدیم...عششششششششقم حرف زدنت خیلی بهتر شده دیگه همه چی میگی اما با زبون شیرین خودت همه ی پارک ها رو به اسم میشناسی از همه هم بیشتر پارک دولت رو دوست داری که بری استخر توپ و بازی کنی بلدی تا 3 بشماری رنگ های آبی..سفید...سیاه...زرد...سبز...رو بلدی و میشناسی وقتی بخوایم جایی بریم تو نظر میدی که کجا بشینیم...ههههه همیشه هم حرف باید حرف تو باشه تمام اعضای در...
9 خرداد 1391

تولد یک سالگی

سلامممممم...شیرین عسلم..... الان میخوام چند تا عکس از تولد یک سالگی ایلیا جان بذارم... پسر گلم تولدت خیلی خوب بود یه جشن بزرگ خونوادگی برات گرفتیم...اما تو یکم بد اخلاق بودی.. .ولی خیلی خوش گذشت همه چی هم عالی بود...یه کیک خشگل و بزرگ و...خیلی خوردنی های دیگه البته اینجا نمیشه همهی عکس ها رو بذارم اما اون ها رو که میشه برات میذارم..       البته پسر گلم بیشتر عکس ها رو چون تنها نبودی نشد بذارم. توی تولدت هم یه عالمه اسباب بازی خیلی خشگل..با لباس های قشنگ و یه عالمه تراول های 50 خشگل گیرت اومد..   پسرم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن   &nb...
4 خرداد 1391

شیطونی ایلیا

سلامممم...یکی یه دونم پسر نازم قربونت برم که هر روز شیرینتر میشی.. اون زبونت که دیگه نگو بعضی وقت ها یه چیز هایی میگم که خودمم تعجب میکنم یاد گرفتی گوشی موبایلت رو بر میداری میگی داره زنگ میزنه بعد میگی: علو حجی آمدم...میگی مامان حجی آمده دنبالم میخوام برم بازار چیزی بخرم فدای اون حرف زدنت بشم که اینقدر قشنگ ادای باباتو در میاری. وایییییییییییی ایلیا نگفتم دیروز چیکار کردی؟؟؟؟ من رفته بودم توی آشپز خونه تا برات غذا بیارم تو هم در اتاق رو که به آشپز خونه وصله بستی منم گفتم ایلیا درو محکم نبند.. خلاصه غذاتو گرفتم دستم که بیام بهت بدم درو اومدم باز کنم دیدم وایییییییییییییییییییییییییییی ...
1 خرداد 1391
1